نظریه عاطفی

این نظریه از قدیمی ترین نظریات درباره ملاک اخلاقی بودن افعال است. گروهی رمز اخلاقی بودن را در عواطف بشر می دانند. کار عادی و معمولی آن است که از انگیزه های خودخواهانه و میل های طبیعی انسان سرچشمه بگیرد و هدف از آن رساندن سودی به خود و یا رسیدن خود شخص به لذتی است. در حالی که کار اخلاقی کاری است که از عاطفه ی غیر دوستی سرچشمه می گیرد. و این درجاتی دارد  و ممکن است تا به حدی این عاطفه شدید باشد که از سود بردن غیر بیشتر از سود بردن خود شادمان شوند. این همان مسلکی است که محبت را به عنوان پایه اخلاق تبلیغ می کند. اخلاق هندی از این قشر است و مکتب اخلاق مسیحی نیز همین ادعا را دارد. البته محبت نسبت به غیر در تمامی ادیان الهی آمده و عنصری از عناصر اخلاق است اما در مکاتبی این عنصر پایه اخلاق محسوب می شود.

و اما نقد این نظریه: این نظریه تا جایی درست است اما اشکالاتی بر آن وارد است از جمله آنکه "هر محبتی اخلاق نیست". در پس قابل ستایش بودن فعل، اختیاری بودن نیز شرط است. به طور مثال عاطفه مادر نسبت به فرزند قابل ستایش است اما در اختیار مادر نیست و همچنین منحصر به فرزند خود است و شامل کودکان دیگر نیست. فعل مادر قابل ستایش است او از عاطفه غیر دوستی آمده است اما فعل اخلاقی نیست. از سوی دیگر "اخلاق محدود به غیر دوستی نیست". افعالی اخلاقی وجود دارد که از عاطفه غیر دوستی نیامده است برای مثال تن به ذلت ندادن. پس دایره اخلاق از عاطفه غیر دوستی فراتر است. حتی در دایره غیر دوستی نیز میتوان گفت چرا انسان دوستی؟ و چرا غیر را محدود به انسان بدانیم؟ افعالی اخلاقی از حیوان دوستی و جاندار دوستی و زمین دوستی ناشی می شود که این به این معناست که می باید دایره غیر را فراتر از دایره انسانی بدانیم. برای نقد این نظریه به همین اکتفا  می کنم و نظریه بعدی را مورد بررسی قرار می دهیم.

نظریه وجدانی

نظر دیگری که می توان معرف آن را کانت دانست، نظریه وجدانی است. کانت در فلسفه خودش معتقد است که فعل اخلاقی فعلی است که انسان آن را به عنوان یک تکلیف از وجدان خودش گرفته باشد. استاد بیان می دارد که فلاسفه الهی از شرق تا غرب بر فطری بودن وجدان و الهامات وجدانی معتقدند.

اما نظرت کانت به عنوان وجدان، علت اخلاق و چگونگی توجیه آن قابل برسی است. به این منظور باید مقدماتی بیان شود. مقدمه اول آنکه نظر کانت آن است که محتویات ذهن از دو قسمت تشکیل شده است. پاره ای از طریق حواس وارد ذهن شده است و پاره ای دیگر از پیش در ذهن قرار دارند.

مقدمه دوم آنکه کانت معتقد به دو بخش برای احکام عقل است. عقل نظری و عقل عملی. کانت معتقد است کار زیادی از عقل نظری ساخته نیست و عمده عقل عملی است که او به همین مسئله وجدان می رسد. همچنین وجدان یا عقل عملی یک سلسله احکام قبلی است و از راه حس و تجربه به دست بشر نرسیده است یا همانطور که گفته شد وجدان از سرشت و فطرت بشر است. اما به همین دلیل فرمان اخلاقی به نتایج کارها کار ندارد و خودش اساس است. بدین معنی که اگر فعل اخلاقی بیان می شود، نیاز به استدلال و سبک سنگین نتایج آن نیست تا آن را انجام دهیم. وجدان اخلاقی به این نتایج کاری ندارد و فرمانی مطلق است. آن عقل است که با مصلحت سر و کار دارد و به همین خاطر احکام عقل مشروط است ولی احکام وجدان مطلق است.

اینکه اخلاقیون گاهی اجازه می دهند برخلاف اصول اخلاقی رفتار بشود علتش این است که اینها نخواسته اند از وجدان الهام بگیرند بلکه خواسته اند از عقل دستور بگیرند. گواه بر مطلق بودن وجدان هم عذاب وجدان بیان میشود. هرکس هرگاه عملی غیر اخلاقی صورت دهد، در درون خود احساس پشیمانی و ندامت خواهد یافت و این را نیز مطلق میداند.

وجدان اخلاقی محور فلسفه کانت است و نتایجی از این نوع نگاه حاصل می شود که بیان می شود. وجدان انسان را به کمال دعوت می کند اما به سعادت نخواهد رساند. کانت یک خوبی بیشتر نمی شناسد، در همه دنیا یک خوبی وجود دارد و آن اراده نیک است . و اراده نیک یعنی در مقابل فرمان های وجدان، مطیع مطلق بودن. انسان باید در مقابل فرامین وجدان مطیع مطلق باشد، پس باید امر او را اطاعت کند و چون وجدان اخلاقی به نتایج اعمال کاری ندارد ممکن است خوشی شخص در آن عمل نباشد و یا حتی رنج و المی در نتیجه این کار برای شخص بوجود آید. و این سعادت بشر نیست. کمال مطیع اراده نیک بودن است و سعادت یعنی خوشی هرچه بیشتر و هر لذتی خوشی نیست. لذتی که به همراه خود رنج و الم بیاورد خوشی نیست. اما سعادت دیگران را بخواه که کمال توست. در جامعه غربی هنوز علت آنکه فرنگی ها کمال را از سعادت جدا می دانند این نظرات کانت می باشد.

همانطور که گفته شد کانت در عقل نظری به چیز خاصی نرسید و هرچه گشت جز شک نیافت اما در همین عقل عملی و همین وجدان اخلاقی را کشف کرد یعنی مفتاح مذهب را کشف کرده، مفتاح آزادی و اختیار را کشف کرده، مفتاح اثبات وجود خدا را کشف کرده، مفتاح معاد را کشف کرده، مفتاح بقا و خلود نفس را کشف کرده.  و همه این ها را از علم حضوری انسان نسبت به وجدان می توان بیان کرد.

و اما در نقد این نظریه، در کنار اشاره به وجود نکات عالی و لطیف بسیار در آن ، به سه موضوع اصلی می پردازند. در ابتدای امر نقدی به تحقیر فلسفه و نتایج آن در این نظریه می آورند. به نظر استاد، این قول کانت که از راه عقل نظری نمی توان هیچ یک از مسائلی چون فرامین اخلاقی، بقا و خلود نفس و آزادی و اختیار و دیگر موارد را اثبات کرد اشتباه است و از همین فلسفه و عقل نظری این مفاهیم اثبات می شوند بدون اینکه بخواهیم راه وجدان و عقل عملی را انکار کنیم.

نقد وارده دوم بحث مطول کمال و سعادت و انفکاک آنهاست. کمال از سعادت منفک نیست و هر کمالی خودش نوعی سعادت است. منتها سعادت تنها منحصر به خوشی های حسی نیست. چطور زمانی که به فرامین وجدان عمل نمی شود تلخی شدیدی در شخص  به وجود می آید اما زمانی که به آن عمل می شود نوعی لذت و خوشی و مسرت در سطحی بالاتر از محسوسات رقم نمی خورد؟ این محال است که در صورتی که به وجدان عمل نکنیم درد و رنج حاصل شود و اگر هم به وجدان عمل کنیم باز هم درد و رنج حاصل شود. این بحث در کتاب طولانی تر ادامه دارد که از آن صرف نظر می کنم.

و اما نقد آخر آنکه، همه احکام وجدان مطلق نیست. و این را خود فرنگی ها بر نظرات کانت وارد کرده اند. و این بحث بسیار به بحث حُسن و قبح عقلی نزدیک است. بعضی از احکام مطلق است و این درست است به طور مثال عدالت یک حکم مطلق است. و همینطور ظلم. حکم وجدان هم در این باره مطلق است. اما در احکامی دیگر بدین شکل نیست و بطور مثال در راستی و راستگویی حکم مطلق نیست و تابع فلسفه خودش است و گاهی راستی، فلسفه خود را از دست می دهد. در اینجاست که دروغ مصلحت آمیز (نه منفعت خیز) به از راست فتنه انگیر است. و در این بخش هم بحث در کتاب ادامه دارد که ما به همین اکتفا می کنیم.

پایان قسمت دوم

ادامه دارد...




برچسب‌ها: اعتقادی