نظریه زیبایی

یک نظریه در باب اخلاق این است که اخلاق از مقوله زیبایی است. از همین جا و پیش از هر ورودی به اصل مطلب که اخلاق از مقوله زیبایی است، سؤالات بسیاری مطرح است. اول سؤال آنکه زیبایی چیست؟ تعریف افلاطون از زیبایی آن است که زیبایی هماهنگی میان اجزا است با کل. یعنی اگر یک کل داشته باشیم، چنانچه همه اجزایش با یک تناسب معینی در آن به کار رفته باشد، آن کل زیباست. اما این نسبت چیست؟ در انتها آنکه زیبایی وجود دارد اما کنه و ماهیتش بر ما مجهول است و قابل تعریف نیست.

سؤال دیگر آنکه زیبایی مطلق است و یا نسبی؟ یعنی قطع نظر از درک انسان یک پدیده فی حد ذاته زیبا هست یا زیبا نیست؟ زیبایی در زیبا، حقیقتی است که وجود دارد و یا رابطه ای مرموز است بین ادراک کننده و ادراک شده؟ این بحث نیز قابل بررسی است اما استاد از آن صرف نظر می کند و تنها وجود زیبایی را دست آویز قرار می دهند. و بیان می دارد که همیشه زیبایی با یک جاذبه و حرکت همراه است با عشق و طلب همراه است، ستایش و تقدیس وجود دارد.

زیبایی تنها منحصر به زیبایی محسوسات نیست و فراتر از آن است که استاد با بیان نمونه هایی این را توضیح می دهند. همچنین زیبایی های عقلی نیز وجود دارند یعنی زیبایی ای که تنها عقل انسان آن را درک می کند که در اصطلاح به آن حسن عقلی نیز می گویند. و در مقابل آن قبح عقلی یا زشتی عقلی است.

در اینجاست که هرگاه انسان به زیبایی و حسن، افعال اخلاقی پی ببرد به آن عمل خواهد کرد و دیگرانی که به این زیبایی واقف اند به آن آفرین می گویند و ستایش و تقدیس می کنند. سخن دیگری نیز هست و آن این است که اساسا اخلاق مربوط به روح زیباست، نه اینکه کار فی حد ذاته زیباست. اخلاق یعنی انجا که روح انسان حالتی پیدا می کند که خود روح زیبا می شود و اگر کار زیباست به تبع روح است.

نظریه پرستش

نظر دیگری هست که می گوید افعال اخلاقی از مقوله پرستش است. این کارها از مقوله عبادت خداست ولی عبادتی نا آگاهانه. کسی که کار اخلاقی می کند،حتی آن کسی که در شعور آگاه خودش خدا را نمی شناسد و به وجود خدا اعتراف ندارد و یا فرضا اعتراف دارد ولی در شعور آگاه خودش این کار را برای رضای خدا انجام نمی دهد و با این کار خدا پرستی نمی کند، کار اخلاقی او یک نوع خدا پرستی و پرستش نا آگاهانه است. در ادامه نیز استاد به مسئله شعور ظاهر و شعور مغفول عنه می پردازد.

در ادامه استاد توضیحاتی در مورد چیستی پرستش و پرستش آگاهانه و نا آگاهانه و همچنین حس اخلاقی و حس خداشناسی را بیان می کنند که از آنها نیز می گذریم و تقریبا در بحث های پیشین هم به همین سبک، استدلال هایی صورت گرفت. اما در ادامه توجیه صحیح اخلاق را از منظر استاد می شنویم.

ریشه اخلاق در وجدان است، هم راست است و هم راست نیست. راست است به این معنی که واقعا قلب انسان اینها را به او الهام می کند. اما راست نیست به این معنی که انسان خیال کند وجدان حسی است مستقل از حس خداشناسی و کارش این است که برای ما تکلیف معین کند بدون اینکه مکلفی را به ما شناسانده باشد؛ مکلف هم خودش است، خودش مستقلا برای ما تکلیف معین می کند و ما باید تکلیف او را بشناسیم.

عیب بیان کانت در این است که می خواست وجدان را به عنوان یک تکلیف که تکلیف معین کن از خود ضمیر انسان سرچشمه می گیرد و ماورای ضمیر انسان نیست معرفی کند. نه! ضمیر انسان درک می کند تکلیف را آنچنان که درک می کند تکلیف کننده را . وجدان و الهامات وجدانی همه ناشی از فطرت خداشناسی انسان است.

ریشه اخلاق در زیبایی است، هم درست است و هم نادرست. تادرست است زیرا خیال کرده زیبایی معنوی در همین جا خاتمه پیدا می کند یعنی روح انسان ساخته شده که فقط زیبایی معنوی یک سلسله کارها را درک کند. اشتباه اینجاست. او نا آگاهانه آن کل زیبای، منبع و اصل زیبایی را که ذات مقدس پروردگار است درک می کند و در نتیجه خواسته ها و طریق رضای او را که طریق سعادت ماست، چون او می خواهد و بالفطره از ناحیه او می بیند، زیبا می بیند. اصلا حسن و قبح عقلی بر می گردد به حسن و قبح قلبی چرا که عقل از مقوله ادراک است نه از مقوله احساس. انسان در فطرت نا خود آگاه خودش زیبایی آنچه را که خدا از او خواسته است درک می کند، چون این تکلیف را در عمق باطنش از خدا می بیند و هرچه از خدا می بیند زیبا می بیند.

آن کسی که اخلاق را از مقوله محبت می داند کمی باید جلوتر برود. آخر چگونه است که انسان شی یا فرد دیگری را که به طور کلی مغایر با خودش است و هیچ ارتباط و اتصالی بین او و آن شی یا فرد نیست دوست دارد؟ این دوستی با هیچ منطقی جور در نمی آید و البته منطق دارد. منطق این هم خداست، انسان با شامه قلب خودش حس می کند که محبوب واقعی اش آن را از او می خواهد و از این جهت است که آن را دوست دارد.

هر کدام از این نظریات قسمتی از حقیقت را دارد نه تمام حقیقت را. تمام حقیقت این است که اخلاق از مقوله عبادت و پرستش است. در باب اخلاق یک سلسله نظریات دیگر هم هست ولی دیدم آن نظریات در واقع می خواهند شریفترین شرافت ها را از انسان بگیرند و اصلا می خواهند معتقد نباشند که واقعا یک سلسله کارهای اخلاقی و شرافتمندانه ای هم در عالم وجود دارد. در واقع منکر اخلاق به این معنی هستند.

عزت نفس محور اخلاق اسلامی، نفس شناسی اسلامی 

در ادامه کتاب و سخنرانی، استاد درمورد محور اخلاق اسلامی که همان عزت نفس است صحبت می نمایند که به طور مختصر و خلاصه عرض میکنم. انسان در درون دو خود دارد. یک خود حقیقی و اصیل و یک خود طفیلی. خود طفیلی به دلیل کالبد جسمانی انسان در او است و خود اصیل از منشأ حقیقی و الهی انسان. اما خود طفیلی ناخود است و خود نیست. چرا که در معارضه و مجادله درونی این دو خود هرگاه خود طفیلی پیروز می شود افسوس و پشیمانی حاصل می شود و هرگاه شکست می خورد، احساس بزرگی و خوشی دست می دهد.


مبنای اخلاق اسلامی در تحقیر خود طفیلی و تکریم خود حقیقی یا عزت نفس است.

پایان خلاصه‌ی بنده



برچسب‌ها: اعتقادی